جدول جو
جدول جو

معنی فراخ بوم - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ بوم
زمین یا دشت پهناور
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
فرهنگ فارسی عمید
فراخ بوم
(فَ)
زمین و دشت پهناور: موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام. (ترجمه تاریخ قم ص 250)
لغت نامه دهخدا
فراخ بوم
دشت پهناور
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
ویژگی آنکه شکم فراخ دارد، پرخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
توانگر و کامران، خوشحال و خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
تجاوز از حد خود، برای مثال مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی - ۷۰)، آسان گیری، اسراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ چشم
تصویر فراخ چشم
ویژگی آنکه چشمان بزرگ و گشاده دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
ویژگی آنکه دیدۀ باز و بینا دارد، دارای وسعت نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
آنکه گام های بلند و فراخ برمی دارد، تیزرو، فراخ قدم، کنایه از لاابالی، بی بند و بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
فراخ آستین، برای مثال فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد (خاقانی - ۸۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دوش
تصویر فراخ دوش
پهن شانه، چهارشانه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
خوشحال، دولتمند. (آنندراج). فراخ روزی. رجوع به فراخ روزی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام. (یادداشت بخط مؤلف). فراخ قدم. رجوع به فراخ قدم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
چهارشانه. درشت اندام. شانه پهن (: خلیفه مهتدی) مردی بود فراخ پیشانی، شهلاچشم، اضلع فراخ دوش، سرخ روی... (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ دَ)
آن که گامهای بلند و فراخ بردارد:
به هیچ جا نرسد رهرو فراخ قدم
جز آن فراخ قدم که ش دو عالم است دو گام.
امیرخسرو.
فراخ گام. رجوع به فراخ گام شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شِ کَ)
آن که شکم فراخ دارد، چون: دیگ فراخ شکم و کوزۀ فراخ شکم. (یادداشت بخط مؤلف) ، اکول. (مهذب الاسماء). پرخور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گشادبازی. (یادداشت بخط مؤلف) :
مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی
که وقت دفع تو گردد مجال دشمن تنگ.
سعدی (گلستان).
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شکفته رو و گشاده پیشانی. (آنندراج). فراخ رو:
دریا که چنین فراخ روی است
بالایش قطره های جوی است.
نظامی.
رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
آنکه دارای وسعت نظر است دارای سعه صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بخش
تصویر فراخ بخش
بسیار بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پر پول ثروتمند پولدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوش
تصویر فراخ دوش
چهار شانه پهن شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوی
تصویر فراخ دوی
تیزروی تندروی
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. بشتاب رفتن، تجاوز از حد خود، اسراف، گشاد بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
آنکه شکمی فراخ دارد دیگ فراخ شکم کوزه فراخ شکم، پرخور اکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ قدم
تصویر فراخ قدم
کسی که گامهای بلند و فراخ بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، دولتمند ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیز رود فراخ قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ چشم
تصویر فراخ چشم
آنکه داری چشمی بزرگ و گشاده است اعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
((~. ش کَ))
کسی که شکم بزرگ دارد، کنایه از پرخور، شکم پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
((~. رَ))
به شتاب رفتن، تجاوز از حد خود، ولخرجی، اسراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بین
تصویر فراخ بین
بلندنظر، دارای وسعت دید، فراخ دیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
((فَ))
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی معین